از خستگی به حالت غش افتادم رو تخت،نیم ساعته مهمونامون رفتن و منم برگشتم خونه.
صبح ساعت هفت بیدار شدم و رفتم دانشگاه.کلاس طراحی صحنه داشتم،چهار نفر بیشتر سر کلاس نبودیم،استاد راجع به سبکهای هنری صحبن کرد،فوتوریسم و کنستروکتیویسم،تاتلین و یادمان انترناسیونال سوم.
تا ده سر کلاس بودیم.کلاس دوم بازیگری داشتیم که نرفتیم.نهال رفت خونه و منم رفتم جمهوری کلستومی های بابا رو تعویض کردم،دور کلستومیش زخم شده و حساسیت داده،رفتم یه مدل دیگه براش گرفتم با چسب ضد حساسیت دارویی.
کارم که تموم شد برگشتم خونه مامانم .سر راه سبزی خوردن برای مامان خریدم.ساعت دوازده رسیدم و یکم کمک مامانم کردم براش دسر درست کردم با ژله و بیسکوییت و پودینگ.بابا ساعت دو اومد ناهار خوردیم ظرفها رو شستم و با مامان رفتیم خرید میوه و دوغ و نوشابه.مامان اومد یه سری وسیله از خونه ما برد و رفت.منم یکساعتی خوابیدم و ساعت پنج و نیم بیدار شدم لباسامو برداشتم دوباره رفتم اونجا.
باز یکسری کمک کردم و اماده شدیم ساعت هفت و نیم خاله بزرگه و شوهرش،پریا و شوهرش و پسرش و زندایی و رویا رسیدن.
نشستیم به صحبت کردن،حامد ساعت هشت و نیم اومد.
عروس دایی رفته بود دندانپزشکی و کارش طول کشیده بود.ساعت یکربع به ده اومدن.زندایی و عروسش و نوه اش و خواهر عروسش.شام قرمه سبزی و مرغ داشتیم که عالی شده بود،دسر منم خیلی خیلی خوشمزه شده بود همه رو تا ته خوردن:)))))
شب خیلی خوبی بود خیلی خوش گذشت .بعد از شام هم یکی دو ساعتی نشستن و ساعت یک رفتن.
من و شیدا هم تند تند میوه شیرینی ها رو جمع کردیم و به مامان گفتم دست به هیچی نزن بخواب،صبح میام با هم کارا رو میکنیم.
الان هم من رو تخت ولو شدم و حامد داره نی میزنه!!!!
خیلی خوشبختید که همسایه ما نیستید وگرنه شب و نصفه شب از صدای نی زدن حامد دیوونه میشدید;)))))))
درباره این سایت