شنبه ساعت ده کلاس انفورماتیک داشتم،تا یازده و نیم سر کلاس بودیم و بعد به شیدا زنگ زدم تا ببینم کجاست؟

برای کلاس کارگردانی،شیدا قرار بود تو نمایشنامه نهال نقش عروس رو بازی کنه!نمایشنامه عروسی خون (لورکا)

ساعت دوازده رسید دانشگاه ما،با یکی از پسرای بازیگری هم هماهنگ کرده بودیم که نقش مقابلش رو بازی کنه و منم نقش همسر اون رو داشتم،دست برده بودیم تو نمایشنامه و یه جورایی سورئال شده بود.

تا یک و نیم تمرین کردیم و بعد هم رفتیم سر کلاس،چند تا از بچه ها کنفرانس دادن وبعد ما اجرا کردیم.خودمون راضی بودیم ولی استاد گفت ایده نداشت!!!


منم کنفرانس داشتم که ندادم و موند واسه هفته اینده.

بعد با نهال و شیدا رفتیم مترو،سه تا شیر و فوم خوردیم نهال رفت خونشون و من و شیدا هم با هم رفتیم خونه.تو راه نهال یکم باهام صحبت کرد ومنم نظرم رو بهش گفتم.

مامانم از صبح داشت تمیزکاری خونه میکرد،پرده سالن رو دراورده بود و میخواست بده خشکشویی،من گفتم بده من برات بندازم تو ماشینم چون ماشین من هشت کیلوییه و بزرگه.رفتم در خونشون و پرده رو گرفتم و رفتم خونه،اول اون رو انداختم ماشین و کتری رو روشن کردم بعد هم افتادم رو تخت و خوابم برد.ساعت هفت و نیم بیدار شدم به مامان زنگ زدم اومد پرده شون رو گرفت و رفت.منم بکم چای خوردم و یکم غذا داغ کردم خوردم بعدم حامد اومد و سر درد داشتم افتاده بودم و زود هم خوابیدم.

امروز تا نه خواب بودم.حامدم خوابیده بود و پا نمیشد بره اداره!

من اماده شدم بیام دانشگاه دیگه صداش کردم اونم اماده شد و تا به مسیری منم اورد و خودش هم رفت .

ساعت اول طراحی داشتیم که جعبه های معلق پرسپکتیو کشیدیم.استاد کلاس بغلیا هم برامون کیک اورد.یکی از بچه هارو جریمه کرده بود کیک خریده بود،برای ما هم اورد؛)

بعد رفتیم ناهار و کلاس بعدی کارگاه رنگ بود که استادش کلی قاطی کرد سر اینکه بچه ها از پایه ایراد دارن!!

استاد کیکیان (همون که کیک برامون اورد)هم اومد و نامه نوشت همه امضا کردیم که تقاضا کردیم تو هیئت علمی استادای تخصصی طراحی صحنه حضور داشته باشن و تو انتخاب اساتید دخالت کنن.

بعد هم کلاس نور داشتیم که من مبصرم:))))))رفتم پروژکشن و لپ تاپ گرفتم وصل کردم تا استاد اومد برامون کلی فیلم پخش کرد و هرچی تا الان تئوری درس داده بود نشون داد.

الان هم تو مترو هستم یه ایستگاه مونده برسم و همین الان که داشتم تایپ میکردم حامد زنگ زد و گفت خسته ای پیاده نرو میام دم ایستگاه دنبالت و میگذارمت در خونه.هوووورا 



مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

امیدو نشاط بی قرارم مثل شاهنامه ای که هرشب صدای گریه سهراب بیدارش میکند موتور سیکلت و اسکوتر ادبي گروه آموزشی دوره ابتدایی پایه پنجم شهرستان بوشهر power book مدلینگ Roger ققنوس